سنگ صبور
با اینکه عجله داشتم، در پی صدایی که صدا زد دخترم، رفتم. پیرمردی تنها که دنیای درونش انگار در شرف سر ریز شدن بود، در گوشه ای از صندلی گوشه پارک زیر پالتوی پشمی اش کز کرده بود. دنبال یک نشانی بود. نشانی یک گوش شنوا، یک دل آرام و اندکی توجه تا شاید بتواند سبک بار تر به خانه بازگردد.
نوشته شده در سه شنبه 86/9/13ساعت
12:21 صبح گفت و لطف شما ()
Design By : Night Melody |